آدمبرفی
آب میشود
آدمحرفی
کتاب.
زمین برای تو اما زمان برای من است
کنار عقربه های بزرگ جای من است
هزار ثانیه از رفتن تو می گذرد
هزار دفعه نگفتی: «تو» در کجای «من» است
فاضل ترکمن
باران که می آید، آدم هوس چتر می کند. حالا کار نداریم که سهراب گفته: «چترها را باید بست!» ما فقط به این سطرش گوش فرا می دهیم که: «زیر باران باید رفت!» هوای بارانی یعنی خیس شدن و حتی زمین خوردن و افتادن توی چاله چوله های شهر و ریسه رفتن از خنده.
هوای بارانی یعنی من رفتم سر قرار، او نیامد، زندگی ترمز کرد و تالاپی افتاد توی دست انداز. من اما هنوز دستم را از روی بوق برنداشته ام!
...
فاضل ترکمن ـ چلچراغ شماره۵۰۸
پاییز می آمد. هوا تازه می شد و صدای پای من روی برگ های زمین گیر قشنگ بود. پاییز می آمد. درخت های خیابان فلسطین همدیگر را می بوسیدند من چتر نداشتم و خیس می شدم. من در خیابان ولیعصر پیاده روی می کردم و به فریم عینک دختر پسرهای روشنفکر خیره می شدم...پاییز می آمد من هوس می کردم از سوسیس های کثیف انقلاب بخورم، اما همه پولم را داده بودم پای کتاب و همه عابربانک ها پوزش می خواستند از من که پول ندارند...
پاییز می آمد و من چقدر دوست داشتم دست کسی که می خواهم در دستم باشد، اما هیچ کسی زیر گنبد کبود نبود و من تنهای تنها بودم؛
برگرفته از: چلچراغ ۴۹۴ ـ فاضل ترکمن
این روزها به قول سهراب سپهری، روزهای «جنگ خونین انار و دندان» است
و ما آن «صد دانه یاقوت» ِ معروفِ مصطفی رحماندوست را «دسته به دسته»،
«با نظم وترتیب» آب لمبو می کنیم و می خوریم.
انار، راستی راستی میوه بهشت است...

پ ن: تو مرا مات می کردی و من هیچ وقت از کنارت کیش نمی شدم.
فاضل ترکمن ــ چلچراغ ۴۹۱
تو خوب می دانی که من هر وقت دلگیرم
از چشم های مشکی ات یک عکس می گیرم
هرچند می دانی که از این زندگی سیرم
هرچند می گفتی برای عشق تو دیرم
از لحظه ای که چشم من افتاد در چشمت
حس می کنم مانند شعری تحت تاثیرم...
فاضل ترکمن
گریه من گریه نیست
خنده است
خنده من خنده نیست
گریه است
زندگی ام
مرگ بود
مرگ من
زندگی ست
« کاش تو هم حال مرا داشتی! »
فاضل ترکمن
بهار شاید
کمی شکوفه باشد
کمی باران
کمی بوی خوب
بهار شاید
تو باشی کمی
یا حتی من
و انتظاری که به امید آمدنت
سبز می شود
بهار شاید ...
فاضل ترکمن