29 دی / تولد فرهاد مهراد

 

بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذرنگی
بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ نو
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه‌ عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده‌ لای کتاب

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی مو در می‌کنم

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور
برق کفش جفت‌شده تو گنجه‌ها

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

پنجره بارانی

 

تنهایی ام را ها می کنم

      روی التهاب پنجره بارانی،

                  هر سه می گرییم.

آزاده مهدوی

 

بیمارستان!

 

پزشکان اصطلاحاتی دارند

که ما نمی فهمیم

ما درد هایی داریم که آنها نمی فهمند

نفهمی بد دردی است،

خوش به حال دامپزشکان!

اکبر اکسیر

دنیادیده

 

لازم نیست دنیا دیده باشد

همین که تو را خوب ببیند

دنیایی را دیده است.

عباس صفاری

به تو . . .

 

شب ساعت ابری مرا داد به تو

افتاد نگاه خسته باد به تو

باران زد و خیس شد تن ِ خاطره ها

باران زد و باز یادم افتاد به تو.

ایرج زبردست

چگونه شد

 

نه با نجوم رابطه ای داشتم

نه فراتر از آسمان دلم،

آسمانی را دیده بودم

چگونه شد که نام کوچکت

این گونه سر به هوایم کرد؟

سیدحسن متولیان

شب شعر

 

شاعران رسمی وارد سالن شدند

سالن پر از حضار بود

اما شعر... غریب وار

با لباس های کهنه و مندرسش

پشت در مانده بود و دربان،

اجازه ورودش را نمی داد.

عدنان الصائغ

استخوان هایم

 

رگ هایم را رها کن

به استخوان هایم بچسب

که دیرتر می پوسند.

نگین آذر

 

غربت تنهایی

 

وقتی از قتل قناری گفتی

 دل پر ریخته ام وحشت کرد

   . . .

  غمم از وحشت پوسیدن نیست

       غم من غربت تنهایی هاست

حمید مصدق

امیرکبیر

 

رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،

غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.

زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده،

زمین، هنوز همین سخت جان لال شده،

جهان هنوز همان دست بسته تقدیر!

 هنوز، نفرین می بارد از درو دیوار

...

ادامه نوشته

دل کور

 

برای دوست داشتن، وقت لازم است

اما برای نفرت، گاهی فقط یک حادثه یا یک ثانیه کافیست.

دل کور ــ اسماعیل فصیح

شعر های بارانی

 

قشنگ ترین شعرهای من

شعرهای بارانی

از آن قبیل شعرها

که خوب می دانی

برای چشم های مشکی ات، سرودمشان

نگو که وقت رفتن است و

بگو که می مانی

تمام غزل ها،

سپید ها،

نه،

واژه واژه من

به افتخار تو اند

بارانی!

هادی جباران

سردرگمی

 

مثل کلافی سر در گم

از تو

نمی شود چیزی بافت

مگر قیچی

به دادمان برسد.

شهین منصوری

لاک پشت خسته

 

شتاب مکن

لاک پشت خسته،

جاده تا آخر ِ جنگل

مال توست.

سهیل محمودی

پندار عبث

 

حرف را باید زد

درد را باید گفت

سخن از مهر من و جور تو نیست

سخن از متلاشی شدن دوستی ست

و عبث بودن پندار سرورآور مهر . . .

حمید مصدق

درصد

 

پدر همه را به یک چشم می دید

پا توی یک کفش می کرد

و عوض ِ خُرخُر، خِس خِس می کرد

جنگ که تمام شد، از پدر

چیزی حدود ۳۰٪ باقی مانده بود

حالا که دیپلم ریاضی گرفته ام می فهمم

ما صد در صد به پدر مدیونیم

نه ۷۰٪ !

اکبر اکسیر

پینوکیو

 

هر چه بیشتر فکر می کنم

دماغم درازتر می شود

پینوکیو!

روزی که دستمان کوتاه تر بود

تو دوست داشتنی تر بودی.

سامان ح اصفهانی

هامون

 

تو میخوای من اونی باشم که واقعا خودت میخوای من باشم؟! اگه اونی

باشم که تو میخوای، اون وقت دیگه من، من نیست، یعنی من ِ خودم نیستم؛

هامون ــ ساخته داریوش مهرجویی ۱۳۶۸

تا سپیده

 

سپیده که سر می زند

سایبان می شوم

برای نگاه خسته تو

پل می شوم برای عبور آرزوهایت

سپیده که سر می زند،

جاده می شوم و تو

عابر همیشگی. . .

سپیده که می زند. . .

بهاره بهزادی / عابران سپیده ــ رادیو جوان

مگر . . .

 

مگر آن خوشه گندم،

   مگر سنبل،

      مگر نسرین

            تو را دیدند

          که سر خم کرده خندیدند. . .

حمید مصدق

پرنده عاشق

 

پرنده، عاشق است، همیشه

اگر نبود چطور در هوا شنا می کرد

چطور دنیا را از آن بالا تماشا می کرد

کاری که فقط از عشق برمی آید. . .

از پرنده عاشق. . .

نادانی

 

نادان مطلقم

دانسته های تو را لبخند می زنم

از این دانایی لذت می برم

از این احتیاط به خود می بالم.

علی الفتی

انگشت ها

 

بسته نمی شوند

می کاوند می یابند می گیرند می برند می زنند

می اندازند می خراشند می کارند می خارند

می شمارند می نویسند. . .

خسته که شدند می روند بیمارستان

و درست جلوی بینی خانم پرستار

می ایستند و خیلی مودب می گویند:

هیس!

اکبر اکسیر

باران

 

باران! باران! چه کار کردی با من؟!

سر را دیگر نمی شناسم از تن!

باران! عاشق شدم! چرا باریدی؟!

باران! باران! تو مرد هستی یا زن؟!

فاضل ترکمن/چلچراغ

شاعرانگی ام

 

ذهنم را شخم می زنم

پنجره ای می کارم

بهار که بیاید،

شاعرانگی ام جوانه می زند.

دانیال رحمانیان

مدینه فاضله

 

خدا روستا را

بشر شهر را . . .

ولی شاعران

             آرمانشهر را آفریدند

که در خواب هم

              خواب آن را ندیدند.

قیصر امین پور

گردوی من

 

برهنه ات می کنند

تا بهتر شکسته شوی

نترس گردوی کوچک من

آنچه سیاه می شود،

روی تو نیست.

یاور مهدی پور

یاکریم

 

بالای ایوان سالخورده

یاکریمی لانه کرده است

مادرم دیگر تنها نیست.

سهیل محمودی

جمعه

 

چرا باز هم غم؟

چرا باز دلشوره های دمادم؟

پسینگاه جمعه؛

همان لحظه های هبوط آدم!

همان وقت میلاد آدم!*

قیصر امین پور

 

*خدا آدم را پس از پسینگاه جمعه خلق کرد و هم به روز جمعه وی را از بهشت بیرون کرد.

ترجمه تاریخ طبری، ج۱، ص۳۴ و ۶۹

سعادت

 

چه سعادتیست،

برف که می بارد،

دانستن این که

تن پرنده ها گرم است.

بیژن جلالی