دور


اگر کوه ها کر نبودند

اگر آب ها تر نبودند

اگر باد می ایستاد...

تو را می توانستم

ای دور!

از دور

یک بار دیگر ببینم!

قیصر امین پور

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره

موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره

قیصر امین پور

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را 
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت 
چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

قیصر امین پور

 

این بی چرا تر کار عالم؛عشق

 

بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما

نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما

بفرمایید هر چیزی همان باشد که می خواهد

همان،یعنی نه مانند من و مانندهای ما

بفرمایید این بی چرا تر کار عالم؛عشق

رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما

گنه کاران!

گناه اول ما افتتاح پنجره بود

گناه دیگر ما، انهدام دیوار است

خوشا اشاعه خورشید در بساط زمین

صدور نور به هر جا که آسمان تار است

قیصر امین پور


+ در سرزمین کج ها راست ها کج به حساب می آیند  (اردشیر رستمی)

طرحی برای صلح


شهیدی که بر خاک می خُفت

سر انگشت در خون خود می زد و می نوشت:

به امید پیروزی واقعی

نه در جنگ

             که بر جنگ؛

قیصر امین پور

 

+ دانلود آهنگ لیلا مازیار فلاحی.. این نامه رو لیلا فقط بخونه...

خواب چهل ساله


از خواب چهل ساله خود پا شده ام
گم بوده ام و دوباره پیدا شده ام

ای حس شکوهمند غمگین و شگفت
امروز چقدر با تو زیبا شده ام!

مرحوم قیصرامین پور
۸ آبان۱۳۸۶، درگذشت قیصر امین پور

تمام است


شب آمد روزگار دل تمام است

به دستت اختیار دل تمام است


من از چشم تو خواندم روز آغاز

که با این عشق کار دل تمام است

« دستور زبان عشق »
قیصر امین پور

ترانه بارانی


دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت


یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک... چکار با پنجره داشت؟

قیصر امین پور

گذشته

بعد از اینکه "گذشته" رو دیدم تصمیم داشتم یک متن بلندبالا ـ با رعایت اصول نقد فیلم ـ بنویسم. ولی به نظرم رسید به مسائل ریز بپردازم. چیزای کوچیک. مثل اون لکه روی لباس که باعث اون دعوا و ... شد. مسائل ریز، که باعث اتفاقات دُرُشت! میشه..؛ 
یا اونجایی که در جواب "صبحانه خوردی؟" که به احمد گفته شده بود، سمیر جواب داد...! 

le passe
گذشته/ ششمین ساخته اصغر فرهادی/۲۰۱۳

خیلی دوست داشتم عکس اون نمایی که احمد و سمیر تنها شدن ـ پشت میز آشپزخونه نشسته بودن ـ رو بزارم ولی پیدا نکردم. هیچ دیالوگی هم نداشت.. منم هیچ چیزی نمی نویسم دربارش. شاهکار وحشتناکی بود... از آن هایی که فقط از فرهادی برمی آید.

ـ نمیشه تا آخر عمر یه پات اینور جوب باشه یه پات اونور جوب، بالاخره یه جا جوب گشاد میشه!

ـ هر اطمینانی توی این شرایط، مشکوکه.

فضای آشفته، درهم، یه جایی احمد میگه: « توی این اوضاع کثافت». رنگ.. تعمیرات.. در کل اوضاعی داغون، وضع زندگی خانواده ـ اگه بشه اسمشو خانواده گذاشت ـ رو خوب نشون میداد.
 
در مورد سکانس آخر و اون قطره اشکی که از چشم زنِ سمیر، اومد ـ و همراهم در سینما به درستی روی این تاکید داشت که: چه توجیه علمی می تونه داشته باشه ـ چیزی به عقلم نمیرسه. احتمالا هیچ توجیه علمی نداره..

« سَرَم نمی شود.. دلم که می شود...»

از تمام رمز و رازهای عشق/ جز همین سه حرف/ همین سه حرف ساده میان تهی/ چیز دیگری سرم نمی شود/ من سرم نمی شود ولی.../ راستی/ دلم که می شود. (قیصر امین پور)

گفتن.


می خواستم بگویم:

                       «گفتن نمی توانم»

آیا همین که گفتم

یعنی

       همین که

                    گفتم؟

قیصر امین پور

 

+ فکر کردن چیز خوبی نیست. از من به شما نصیحت: فکر نکنید. 
    فکر کردن باعث می شود فکر آدم برود آنجا که نباید و ...          (از بیانات خودمان!)

قدر اندوه


ای شکوه بی کران اندوه من!
آسماندریای جنگلکوه من!

گم شدی ای نیمه سیب دلم
ای من ِ من! ای تمام ِ روح من!

ای تو لنگرگاه تسکین دلم
ساحل من، کشتی من! نوح من!

قدر اندوه دل ما را بدان
قدر روح ِ خسته و مجروح من:

هر چه شد انبوه تر گیسوی تو
می شود اندوه تر اندوه من!

قیصر امین پور
«دستور زبان عشق»

دستور زبان عشق


دست عشق از دامنِ دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟

می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهادِ ما نهاد

خوب می دانست تیغ تیز را
در کفِ مستی نمی بایست داد

قیصر امین پور
دوم اردیبهشت، تولد شاعر اردیبهشتی...

قیصر امین پور (۱۳۸۶ـ ۱۳۳۸)

آهنگ ناگزیر


ـ اما چرا

          آهنگ شعرهایت تیره

و رنگشان

            تلخ است؟


ـ وقتی که بره ای

         آرام و سر به زیر

                      با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر

                                                     نزدیک می شود

زنگوله اش چه آهنگی

                             دارد؟

                                                              از: دستور زبان عشق/ قیصر امین پور

خسته ام از این کویر...

 

ای نظاره شگفت، ای نگاه ناگهان

ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور، دیدمت ولی چه دیر!

دسته خسته مرا، مثل کودکی بگیر

با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

قیصر امین پور

شریعتی

به بهانه دوم آذرماه/ زادروز دکتر علی شریعتی 

دریغ و حسرت همیشگی


خوشا چون سروها اِستادنی سبز
خوشا چون برگ‌ها افتادنی سبز

خوشا چون گل به فصلی، مردنی سرخ
خوشا در فصل دیگر زادنی سبز...

قیصر

 

دریغا فصل شکفتن...


چرا تا شکفتم

چرا تا تو را داغ بودم، نگفتم

چرا بی هوا سرد شد باد

چرا از دهن

حرف های من

افتاد...

قیصر امین پور

اتفاق

 

اتفاق
افتاد

آنسان که برگ ـ آن اتفاق زرد ـ
می افتد

افتاد
آنسان که مرگ ـ آن اتفاق سرد ـ
می افتد

اما
او٬ سبز بود و گرم که
افتاد.

قیصر امین پور

تو می توانی؟

 

من سال‌های سال مُردم

تا اینكه یك دم زندگی كردم

تو می‌توانی

یك ذره

یك مثقال

مثل من بمیری؟

قیصر امین پور

برای شاعر اردیبهشتی

 
تولدت مبارک؛


قیصر امین پور


چه اسفندها ... آه

چه اسفندها دود کردیم!

برای تو ای روز اردیبهشتی

که گفتند این روزها می رسی

                       از همین راه.

قیصر امین پور (۱۳۸۶ ــ ۱۳۳۸)

غریبه ها

 

سیبی که از درخت می افتد

از نو به شاخه بر می گردد

اما

      دیگر نمی شناسند

                           همدیگر را

قیصر امین پور

در می یابی؟!

 

مرگ

ما در تمام عمر

تو را در نمی یابیم

اما

      تو

          ناگهان

همه ما را در می یابی!

قیصر امین پور

شکار

 

مرد ماهیگیر

طعمه هایش را به دریا ریخت

شادمان برگشت

در میان تور خالی

مرگ، تنها دست و پا می زد.

قیصر امین پور

ایستگاه رفته

 

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام

که سال های سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام!

قیصر امین پور

مدینه فاضله

 

خدا روستا را

بشر شهر را . . .

ولی شاعران

             آرمانشهر را آفریدند

که در خواب هم

              خواب آن را ندیدند.

قیصر امین پور

جمعه

 

چرا باز هم غم؟

چرا باز دلشوره های دمادم؟

پسینگاه جمعه؛

همان لحظه های هبوط آدم!

همان وقت میلاد آدم!*

قیصر امین پور

 

*خدا آدم را پس از پسینگاه جمعه خلق کرد و هم به روز جمعه وی را از بهشت بیرون کرد.

ترجمه تاریخ طبری، ج۱، ص۳۴ و ۶۹

بی تکلیفی پنجره

 

امشب، تکلیف پنجره

بی چشم های باز تو،

روشن نیست...

قیصر امین پور

مشق آب

 

راستی آیا

کودکان کربلا

تکلیف شان تنها

دائما تکرار مشقٍ آب آب...

مشق بابا آب بود؟

قیصر امین پور

خوشا ...

 

خوشا از دل نم اشکی فشاندن

به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن

زبان را زخمه فریاد کردن

خوشا از نی، خوشا از سر، سرودن

خوشا نی نامه ای دیگر سرودن . . .

قیصر امین پور

خداحافظی

 

باور نمی کنم

که ناگهان به سادگی آب

از ساحل سلام

دل برکنم

تا لحظه لحظه در دل دریای دور

امواج بی کران دقایق را

پارو زنم!

قیصر امین پور