وفا

 

آن گاه که انتظارات پایان می یابد،

نرو

وفا، از اینجا آغاز می شود..؛

 

کیوان مهرگان

آنگاه که انتظارت پایان می یابد،

نرو!


وفا، از اینجا آغاز می شود ...

 

کیوان مهرگان

به نام پدر


در خاطره ما

قصه سر ها و باد ها عوض شده است

بعد از تو

تاریخ را این گونه می نویسند

هر بار که راه افتادی

سرها بلند شدند،

باد ها آرام گرفتند.

کیوان مهرگان
من سکوت انسانم


باد می‌وزد
پرچم سبزم را بده مادر
این بیرق
بیش از خون
به مهربانی نیاز دارد.

کیوان مهرگان - من سکوت انسانم

جارو شدم!

 

وقتی می رسی

رفتگر جارویم کرده است

برگ ها وقت ریختن

منتظر نمی مانند.

کیوان مهرگان

جاده نرسیدن

 

راهی است میان ما

نه تو می آیی

نه من می توانم بروم

این جاده برای نرسیدن بود.

کیوان مهرگان

من و شب

 
من و شب

جاده را پشت سر گذاشتیم

در انتهای راه

شب

خورشید را به آغوش کشید

من

جای خالی تو را.

کیوان مهرگان

قصه ما

 

یکی بود

یکی نبود

آن که بود تویی

آن که نبود منم.

کیوان مهرگان

سرمای دوری

 

چقدر از من دور شده ای؟

که سرما

در پالتوی کهنه ام

سنگینی می کند

کیوان مهرگان