موشکباران...


از نقاشی ام

موشکی می سازم

آسمان خانه را فتح می کنم

پشت پلک پدرم

بمباران عظیمی رخ می دهد

قدرت انفجار

آن قدر زیاد بود که

جسد خواهرم را پیدا نکردیم.

سید احمد حسینی

آمبولانس


آماده بود آمبولانس

برای بُردنت،

خاک برای مُردنت.

سیداحمد حسینی

فهمیدن!


دست می بری در تاریخ

سِنــّت را

اندازه جنگ بزرگ می کنی

اما سیزده سالگی ات را تانک...

سیداحمد حسینی

شهرآشوب!


ایستادی روی پل هوایی

شهر با تمام اتوبان هایش

برایت شاخ و شانه می کشید.

سیداحمد حسینی

بازمانده تاریخ


کجای تاریخ جا مانده ای

که این همه از خودم دورم و

به تو نزدیک.

سید احمد حسینی

عصر جمعه


وقتی حوصله ات سر می رود

روی میز

           مثل چایی بعد از ظهر...

سیداحمد حسینی

جنگ!


تا به خودم آمدم

جنگ پدرم را گرفت

بانک خانه را.

سیداحمد حسینی

 

خصوصی

 

این شعر خصوصی است

خودکار را

از روی کاغذ برمی دارم!

سیداحمد حسینی

راستی...

 

پشت پنجره

کبوتری لانه کرده است

باید برایت نامه ای بنویسم.

سید احمد حسینی