یک نفر آمده تا...


یک نفر آمده تا باز کند پنجره‌ها را

باز لبریز از آواز کند حنجره‌ها را 


یک نفر آمده از کار فروبسته من، باز

با سرانگشت کرامت بگشاید گره‌ها را

سهیل محمودی

شکوفه ها

 

از پنجره خم می شوم:

شکوفه ها ! شکوفه ها !

بهار همیشه این گونه بی خبر می آید؟

سهیل محمودی

لاک پشت خسته

 

شتاب مکن

لاک پشت خسته،

جاده تا آخر ِ جنگل

مال توست.

سهیل محمودی

یاکریم

 

بالای ایوان سالخورده

یاکریمی لانه کرده است

مادرم دیگر تنها نیست.

سهیل محمودی

عاشقانه گیلاس ها

 

می روم

تا گیلاس ها با هم شب را

عاشقانه تر سر کنند.

سهیل محمودی

 

مرغ باران

 

پناهش دهید!

مرغ باران

به شیشه ها نوک می زند

سهیل محمودی

خورشید صبح

 

خورشید

هر صبح پله پله بالا می رود

از صدای موذن زاده اردبیلی...

سهیل محمودی