شیرموز!

یکی از شب ها

پا روی دُم گربه گذاشتم

جیغی کشید که زَهره ترک شدم

راستی

چه دل و جراتی داشتند

آن ها که روز روشن

پا روی دُم شیر گذاشتند و برنداشتند!

اکبر اکسیر

+ تغییرِ شیرینِ فرهاد

ترافیک


از تابلوهای پارک ممنوع

از جرثقیل، از جناب سروان می ترسم

از پارکینگ سعدی، از پاسگاه شهرداری رشت می ترسم

کمی آن طرف تر اما

کوچک خان با اسب

درست وسط میدان پارک کرده است

از هیچ تابلویی، از هیچ جرثقیلی

و از هیچ جناب سروانی نمی ترسد!

اکبر اکسیر

سوء سابقه


اوایل خلقت

پدربزرگ

یک بار اشتباه کرد

مسجد محل

هنوز هم به ما

تاییدیه نمی دهد!

اکبر اکسیر

هدایت


بفرمایید بنشینید
                        صندلیِ عزیز!

لطفا ورق بزنید، بخوانید
                                کتاب محترم!

صادق باشید تا بگویم

تنها، این عینک
                      این عصا

بوف کور را هدایت نکرده است!

اکبر اکسیر

شور شمالی...


تو شعر و شور باران شمالی

دل انگیزی، سراپا شور و حالی

به شالیزار قلبم باش باران

که می سوزد دلم از خشکسالی

اکبر اکسیر

ذوزنقه


جهان در اول دایره بود

بعد از تصادف با یک کفشدوزک

                      ذوزنقه شد

تا در چهارگوشه ناهمگون آن بنشینیم

و برای هم پاپوش بدوزیم!

اکبراکسیر

بزرگداشت حافظ


بهاالدین خرمشاهی از قرآن به حقیقت رسید

از حقیقت به طنز

از طنز به حافظ شیراز

بعد نوشت: حافظ، حافظه ماست

و ما به احترام حافظ، کلاه از سر برداشتیم

تا حافظ به کله طاس ما بخندد

شما را نمی دانم

در حافظه من هر چه هست «عنصری» است

به اضافه یک قاشق مربا خوری چنگیزخان یوشیج!

                  اکبر اکسیر

سیمرغ پرکنده


گوزن ها که سوختند،

سینمای فردین را قسمت کردیم

چاقوی قیصر را آب کشیدیم

از کرخه تا راین گریستیم

گاو را در میهمانی مامان سر بریدیم

با لاک پشت ها پریدیم سفر قندهار رفتیم

سگ کشی کردیم، گال گرفتیم

خانه ای روی آب ساختیم

برگ خرما گرفتیم، خرس آوردیم

با این حال هنوز از گیشه صدای فردین می آید:

شب عید است و یار از من چغندر پخته می خواهد!

اکبر اکسیر

لبخند زورکی!


بپذیریم:

خنده زیباست؛

حتی با دندان های مصنوعی!

اکبر اکسیر

زنده یاد!

 

این پارک٬ پارکینگ می شود

این درخت٬ تیر برق

این زمین چمن٬ آسفالت

و من که امروز به اصطلاح شاعرم

روزی یک تکه سنگ می شوم

با لوح یادبودی بر سینه

درست وسط همین میدان.

اکبراکسیر

چه میکنه!

 

از فردوسی تا فردوسی پور چند گل عقبیم؟

گلسرخی شاعر بود

آنقدر کف زدیم تا اعدام شد

گل آقا طنز می نوشت

آنقدر سوت زدیم تا دق کرد

تماشاگران عزیز! نه کف بزنید، نه سوت

اگر کارتون دوست دارید

لطفا کانال خود را عوض کنید

من یکی شنا بلد نیستم

هرچند طرفدار تیم ملوانم!

اکبر اکسیر

بدخواب

 

کله سحر

قل قل سماور

غلغله گنجشکان

های... ذلیل مُرده ها

من دم نکشیده ام

شما چرا می ریزید؟!

اکبر اکسیر

نصیحت


هیچ چیزی را چشم بسته قبول نکنید

حتی سخنان بزرگان را

بزرگمهر که می گفت

سحرخیز باش تا کامروا شوی

دروغ می گفت باور نکنید

در فامیل ما، سحرخیز ها

یا کله پز شده اند یا نانوا!

اکبر اکسیر

آجیل عید

 

از آجیل سفره عید

چند پسته لال مانده است

آنها که لب گشودند خورده شدند

آنها که لال مانده اند٬ میشکنند

دندان ساز راست می گفت:

پسته لال٬ سکوت دندان شکن است.

اکبر اکسیر

تعطیلات نوروز به کجا برویم

 

پدر از بی پولی گفت

و قسط های عقب مانده

مادر از سختی راه و

بی خوابی و ملافه و حمام

ساعت شد ۱۲ نصفه شب

گفتیم برویم سر اصل مطلب

یکی گفت برویم شیراز

دیگری گفت نه خیر مشهد

ساعت شد ۵ صبح

مادر گفت: بالاخره کجا برویم

پدر گفت: برویم بخوابیم.

اکبر اکسیر

شوکران و کشک!

 

در راه کشف حقیقت

سقراط به شوکران رسید

مسیح به میخ و صلیب؛

ما نه اشتهای شوکران داریم

نه طاقت میخ و صلیب

پس بهتر است به جای کشف حقیقت

برگردیم و کشکمان را بسابیم!

اکبر اکسیر

صفر

 

صفر را بسته اند

تا ما به بیرون زنگ نزنیم

از شما چه پنهان

ما از درون زنگ زدیم.

اکبر اکسیر

بیمارستان!

 

پزشکان اصطلاحاتی دارند

که ما نمی فهمیم

ما درد هایی داریم که آنها نمی فهمند

نفهمی بد دردی است،

خوش به حال دامپزشکان!

اکبر اکسیر

درصد

 

پدر همه را به یک چشم می دید

پا توی یک کفش می کرد

و عوض ِ خُرخُر، خِس خِس می کرد

جنگ که تمام شد، از پدر

چیزی حدود ۳۰٪ باقی مانده بود

حالا که دیپلم ریاضی گرفته ام می فهمم

ما صد در صد به پدر مدیونیم

نه ۷۰٪ !

اکبر اکسیر

انگشت ها

 

بسته نمی شوند

می کاوند می یابند می گیرند می برند می زنند

می اندازند می خراشند می کارند می خارند

می شمارند می نویسند. . .

خسته که شدند می روند بیمارستان

و درست جلوی بینی خانم پرستار

می ایستند و خیلی مودب می گویند:

هیس!

اکبر اکسیر

کمیسیون

 

برادرم مشاور املاک است

من مشاور افلاک

او زمین ها را متر می کند

من آسمان ها را

من از ساختن بیت خوشحال می شوم

او از فروختن بیت

او چندین دفتر دارد، من چندین کتاب

او هر روز بزرگ می شود، من هر روز کوچک

با تمام اینها نمی دانم چرا اهل محل

به من می گویند اکبر، به او می گویند اصغر!

اکبر اکسیر

بازنشسته

 

آرد ها را بیخته ام و الک ها را آویخته ام

نشسته ام کنار ملیحه

به کودکی می اندیشم که قرار است هر روز صبح،

مادرش را شیر بدهد

کهنه پدرش را عوض کند

مادربزرگ و پدربزرگش را

به کودکستان برساند!

اکبر اکسیر

گیشه

 

وسط خیابان دوربین کاشته اند

تا از چراغ قرمز خجالت بکشیم

و خلاف نکنیم

ما هر روز در چهارراه اکران می شویم

و خوشحالیم که در گسترش سینمای مستند

سهمی داریم

ما بدون آنکه بدانیم

خوب می فروشیم!

اکبراکسیر

 

ترکیب در روز روشن

 

من تعجب می کنم

چطور روز روشن

دو ئیدروژن

با یک اکسیژن

ترکیب می شوند

و آب از آب تکان نمی خورد!

اکبراکسیر