بگذار فریاد بزنم...
بانوی من!
رسوایی زیبایم!
که با تو خوشبو می شوم.
تو شعری شکوهمندی
که آرزو می کنم
امضای من در پای تو باشد
و سحر بیانی
که طلا و لاجوردش می چکد.
مگر می توانم
در میدان های شعر فریاد نزنم:
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم.
مگر می توانم
خورشید را
در کشوهایم نگهدارم
مگر می شود. . .
نزار قبانی
ترجمه: موسی بیدج
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 13:38 توسط م.کوچک
|