چای پشت چای...
خودم را با این کتری و قوری خفه کرده ام!
شبیه چای شده ام...
دوست دارم پشت میزی در کافه بنشینم و غم نادانی مردم را بخورم!
اما شاید هنوز جوان باشم...
غصه گوشه چشم مه رویی، کنج دلمان باشد و
نقشه های بزرگ آینده، تمام مشغله ذهن...
جایمان هم گرم تر باشد...