ماهی!
دیشب شنیدم که دریا می گفت:
راز جزر و مدّش در جاذبه نگاهِ توست
و حالا خوب می دانم چقدر ماهی . . .
سیدحسین متولیان
دیشب شنیدم که دریا می گفت:
راز جزر و مدّش در جاذبه نگاهِ توست
و حالا خوب می دانم چقدر ماهی . . .
سیدحسین متولیان
کشتی ها از توفان می ترسند
کوه ها از فوران...
جنگل از آتش...
و دریا ها از خشکسالی...
همیشه چیزی برای ترس وجود دارد،
اگر تو نباشی. . .
سید حسین متولیان
نمی دانم از کدام جاده؟
از کدام فصل تقویم می آیی؟
اما بهار٬
سال هاست
تو را به شکوفه هایش
تبریک می گوید.
سید حسین متولیان
وقتی باز گردی
کوه ها از شوق خواهند دوید
باران از زمین به آسمان می بارد
دریا ها در آسمان غرق می شوند
و تو
درست مثل قدیم
هم بازی کودکان می شوی.
سیدحسین متولیان
بزرگ ترین گناه بشر
به انتظار نشستن است
من٬
به انتظار تو می دوم.
سیدحسین متولیان
قلبم از تو پُر
دستم از تو خالی
کاش،
همه جا را پُر می کردی.
سیدحسن متولیان
نه با نجوم رابطه ای داشتم
نه فراتر از آسمان دلم،
آسمانی را دیده بودم
چگونه شد که نام کوچکت
این گونه سر به هوایم کرد؟
سیدحسن متولیان
رگ های تو را جُدا جُدا خواسته است
بالاتر از این قوم تو را خواسته است
یک سجده به آسمان بزن چون «حلاج»
عشق است...!
تو را سر به هوا خواسته است.
سیدحسین متولیان
برکه کوچک بود
و کسی او را نمی شناخت
عشق آمد
و ساعتی کنار برکه ایستاد؛
از آن ساعت همه
برکه را دریا صدا می زنند.
سیدحسن متولیان