رازداران...
همیشه با خود بودن سخت است
بعضی وقت ها خودت را جا بگذار...
روی زمین بند نباش وقتی آرام شدی به خانه برگرد
و خصوصی ترین حرف هایت را به گلدانت بگو
کوچک ترین گلدان ها هم رازداران بزرگی هستند.
اردشیر رستمی
همیشه با خود بودن سخت است
بعضی وقت ها خودت را جا بگذار...
روی زمین بند نباش وقتی آرام شدی به خانه برگرد
و خصوصی ترین حرف هایت را به گلدانت بگو
کوچک ترین گلدان ها هم رازداران بزرگی هستند.
اردشیر رستمی
باز صبح شد وُ
تو نیامدی
و ظهر
و عصر
و غروب شد وُ
تو نیامدی!
درگاه، پیر
من، خسته
من، درهم شکسته،
و شهر
که هی رفت و رفت
تا به انتهای جهان رسید وُ
تو نیامدی!
بگذار حرف آخرم را، راحت...!
من می ترسم
. . .
می ترسم
می ترسم بمیرم و باز ملائک منتظر بگویند
تو باید
تا روز رستاخیز مُردگان صبوری کنی!
صبوری می کنم، صبوری...!
سیدعلی صالحی
اگر برای مُردن یک تیر کافی است
بگذار پوکه اش
در جیب های تو پیدا شود
بهروز آقاکندی
از مجموعه: مرگ با دست های سردش این گربه را ناز کرده است
کوه، نام مردی بلند قامت است
ماه، نام دختری بلند مو...
و عشق
نام کوچک خداست...
سیدحسین متولیان
که الفبای اقبال ِ عده ای را
با تتابع اضافات
یا چیزی شبیه خط شکسته نوشته اند.
یک واژه کم رنگ برای امید وُ
هزار واژه مزخرف
که اندوه آدمی.
سیدعلی صالحی
چند وقت پیش متوجه شدم توی مسیر دودکش بخاری اتاق یه چیزی هست. کلی چوب ریز و برگ، پر و چیزهای دیگه به شکل یه سبد کوچیک. حدس زدم لونه پرنده ست. ولی از اونجایی که به نظر متروکه! و بلا استفاده میومد و البته به دلیل اینکه گرفتگی توی دودکش، خطرناک هم بود برش داشتم.. اونجا رو هم کاملا تمیز کردم. چند وقت بعد صدای قیل و قال بلند پرنده ها توجه امُ جلب کرد..! از توی تراس دیدم که دو تا گنجشک دارن با تعجب داخل دودکشُ نگاه میکنن! از اینکه احتمالا در حال لعنت فرستادن به من بودن و بدون اینکه بخوام خونه خرابشون کرده بودم، عذاب وجدان داشتم. بعد از کمی داد و بیداد و بعد هم لحظاتی سکوت، نزدیک هم شدن و چند تا جیک جیک آروم... فکر کنم به هم گفتن: «عیب نداره... دوباره میسازیمش...!»
یکیشون که احتمالا خانومه! بود، موند روی کلاهک لوله دودکش و اون یکی هم ـ احتمالا آقاهه ـ رفت. تا چند ساعت هر بار با یه تیکه چوب کوچیک، برگ، پر کاه... یا یه چیزی برمی گشت. هر بار هم که میومد، خانومه می رفت نزدیکش و آروم یه چیزایی میگفت.. شاید: «خسته نباشی عزیزم...»...!
خیلی شیک تر از اولیه ساختنش. گذشت تا دیروز، که سر و صداشون باعث شد تا از پنجره تراس، نگاشون کنم. چندتا بچه گنجشک کوچولو موچولو که فقط سرشون پیداست ـ و حتی نتونستم بفهمم سه تان یا چهارتا... دهناشون بازه و به محض اینکه از والدین محترمشون غذا میرسه، کلی شلوغ پلوغ میکنن...
اگه این زندگی پا نمی گرفت، هیچ وقت خودمو نمی بخشیدم...
امضا: م.کوچکِ نادم از خانه خراب کنی ِ ناخواسته گنجشککان!
روی اعصاب خودم که راه می روم، پایم درد می گیرد.
محمد رضایی
بیچاره پدر بزرگ
بیچاره آدم برفی
زمستان که تمام شد
از هر کدام
تنها یک کلاه
عینک
شال گردن
روی زمین ماند.
شکیبا موسوی
راوی شده است
دفترم این بار
روایت می کند خاطرات اولین دیدار را
با خودکاری که گم شدنش را مدیون ِ توست.
علیرضا پورحسینی
گم شدی ای نیمه سیب دلم
ای من ِ من! ای تمام ِ روح من!
ای تو لنگرگاه تسکین دلم
ساحل من، کشتی من! نوح من!
قدر اندوه دل ما را بدان
قدر روح ِ خسته و مجروح من:
هر چه شد انبوه تر گیسوی تو
می شود اندوه تر اندوه من!
قیصر امین پور
«دستور زبان عشق»
در دستم،
شاخه گلی به رنگ غروب
در دهانم،
پنجاه و سه ترانه عاشقانه شمس
در دلم،
چیزی که پنهان کردنش کار هر کسی نیست
چگونه طبیعی باشم؟
با این بی قراری ِ بی مهار
و این عاشقانه بی قرار،
که اگر دهانم را ببندم
از چشم هایم سرریز می کند.
لیلا کردبچه
اگر ما هفته ای ۵۰۰گرم گوشت قرمز بخوریم. در ماه می شود ۲کیلو. و اگر سالانه حساب کنیم می شود ۲۴کیلو، حدود یک گوسفند. اگر این فرمول را برای یک آدم بالغ ۳۰ساله محاسبه کنیم، به این نتیجه می رسیم که یک آدم در ۳۰سال زندگی می تواند حداقل ۳۰ گوسفند نوش جان کند.
یعنی تصور کنید یک گله گوسفند را ما به راحتی در طول عمر مبارکمان میل می کنیم!
من تعجب می کنم چرا گرگ سمت گله می رود، گله فرار می کند... وقتی ما می رویم، گله خوشش می آید! اسم گرگ بد در رفته!
بزرگمهر حسین پور ـ محرمانه چلچراغ/ شماره ۵۱۷
یک نفر آمده تا باز کند پنجرهها را
باز لبریز از آواز کند حنجرهها را
یک نفر آمده از کار فروبسته من، باز
با سرانگشت کرامت بگشاید گرهها را
سهیل محمودی
تعداد
صورت مسئله را تغییر نمی دهد
پدرم می گفت:
پدربزرگت
دوستت دارم را
یک بار هم به زبان نیاورد
مادربزرگت ـ اما
یک قرن
با او عاشقی کرد.
محمدعلی بهمنی
باری
به قول بامداد... باری
میان این همه چاله و چاه
عصای شکسته خود را دریاب... برادر!
سیدعلی صالحی
بانوی مالیاتی من!
دوست داشتنم با نرخ تصاعدی
رو به افزایش است
اظهارنامه ام را بپذیر
تا علی الراس برای تو نمُردم!
م.کوچک
عشقبازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کارهموارۀ باران با دشت
برف با قلۀ کوه
رود با ریشۀ بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمهای با آهو
برکهای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانی است…
شاعری با کلماتی شیرین
دستِ آرام و نوازشبخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دلآرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است…
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار
عرضۀ سالم کالای ارزان به همه
لقمۀ نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است
ای فروغ ِ ماهِ حُسن از روی ِ رخشان ِ شما
آبِ روی ِ خوبی از چاه ِ زنخدان ِ شما
عزم ِ دیدار ِ تو دارد جان ِ بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان ِ شما؟
حافظ
سراغم که نمی آید
سراغش را می گیرم
لای کتاب ها
روزنامه ها
کوچه ها و خیابان ها
هزار توی خاطره ها
...
و هر چه بیشتر
کمتر می یابم
خسته که می شوم
از جایی که نمی دانم
می آید
چشمهایم را می بندد
و غافلگیرم می کند...
حمیدرضا اقبالدوست
« لطفا برایم اسپند دود کنید »
کوچه ها به خیابان ها می ریزند
خیابان ها به اتوبان
اتوبان ها به بزرگراه
بزرگراه ها به ...
کاش خیابان ها هم
شبیه رود، به جای بزرگ شدن
به دریا می ریختند...
سیدحسین متولیان
جدایی نادر از سیمین، بیانگر انسداد «گفتگو» در جامعه ما و «جدایی همه از همه» است.
"دکتر هادی خانیکی"

جدایی نادر از سیمین ـ ساخته «اصغر فرهادی»/ ۱۳۸۹
دیشب
کشتی لبخند
لنگر انداخت در بندر مهربانی
شعر نفس راحتی کشید
دنیا دیگ بود و شعر ملاقه
شاعر طعم واژه ها را چشید
شعری با طعم صلح
روی سفره دنیا پهن شد.
چقدر خوبه که آدم تنها نباشه...

حوالی اتوبان ـ ساخته: سیاوش اسعدی/ ۱۳۸۸
کلاه را می توانی از یاد ببری
دستکش، دفترچه تلفن
و هر چیزی که باید به دنبالش بگردی
و آن گاه مرا گریان ببینی
و ترکم نکنی
اگر می خواهی بمانی
لبخند را فراموش نکن
حق نداری روز تولدم را از یاد ببری
مکان اولین دیدارمان را
و دلیل اولین دعوایمان را از یاد ببری
اگر می خواهی بمانی
لبخند را فراموش نکن.
هالینا پوشیاتوفسکا
(شاعر و نویسنده لهستانی)
درخت ها را بریدند
کاغذها را کتاب کردند
اما بهار
در رگ های درختِ ورق شده جریان داشت!
ذهن ها شکوفه دادند...
سیدحسین متولیان
اما امروز... امروز... امروز...؛
امروز را با قلم و دفتر و لنز، میانه ای نیست. باید با صدای بلند خواندش؛ زنده!
خاطره بامزه نوشت:
ـ فکر میکنی من آدمِ خیلی پُررویی هستم، نه؟
ـ آررررررررررره...!
پ ن: توی یه آهنگ شنیدم که خوانندهه می گفت:
تو داری خالقِ اون لحظه می شی... که من شادم سرِ راهِ نگاهت...
از اینجا هاله ماهُ نگاه کن... ببین امشب چقد ماهه نگاهت...
تو نزدیکی که دنیا دور میشه... آدم با عشق تو مغرور میشه...
. . .
ببین احساس دیروزِ من و تو... چه احساسِ قشنگی داره میشه...
آدمی تنهاتر از آن است که سکوتش می گوید
دیشب
تنهایی ام
تا نوکِ مدادت
آمده بود
اگر می نوشتی ام!
اگر می نوشتی ام!
گاه
تنهایی تنهاتر از آن است که دیده شود.
محمدعلی بهمنی
و اما تو!
ای مادر
هوا،
همان چیزی است که به دور سرت می چرخد
و هنگامی که می خندی،
صاف تر می شود.
"حسین پناهی"

عکس از: فیلم "مادر" ساخته ماندگار مرحوم «علی حاتمی» ـ ۱۳۶۸
دانلود بخشی از موسیقی فیلم «مادر» ـ ارسلان کامکار
بانوی من!
رسوایی زیبایم!
که با تو خوشبو می شوم.
تو شعری شکوهمندی
که آرزو می کنم
امضای من در پای تو باشد
و سحر بیانی
که طلا و لاجوردش می چکد.
مگر می توانم
در میدان های شعر فریاد نزنم:
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم.
مگر می توانم
خورشید را
در کشوهایم نگهدارم
مگر می شود. . .
نزار قبانی
ترجمه: موسی بیدج
به آسمان بنویسیم:
سلام،
هوای دل توفانی ست.
چه خبر از باران؟
با احترام،
قطره های اشک یک خجالتی!
نسترن فتحی